ایلین ایلین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

نفسم ایلین

مهر ماه 93

سلام...خیلی وقته که پست نزاشتم و الان کلیییییییییییییی عکس دارم نمیدونم از کدومش بزارم....پس بریم سراغ عکس ها:   روز جهانی غذا دخترم داره غذا میفروشه و پولشو کمک کردن به ماهک خیلی خیلی خوشت اومده بود و کلی ذوق کردی....بفرمایید دوستاااان دخترم اینجا میخواد بره کانون پرورش فکری کودکان...از طرف موسسه بردنتون خیلی خوب بود و خوش گذروندی اینجا هم با انیسا جون رفتیم مینی پارک دهکده ارامش با دایی جون کلاس زبان دخترم روز شکر گزاری ...هر سال بعد از کسب برنج همه میریم مزار و غذا میخوریم یک نوع شکرگزار...
29 مهر 1393

دایی عزیزم روحت شاد

سلام ایلینم...دوست نداشتم تو وبلاگت حرف از غم و مردن بزنم ولی مردن هم جزیی از زندگیه انسانهاست و دایی من که خیلی غمگینانه فوت کرد که دلم نیومد ننویسم .... دو سال پیش داییم کلا ناپدید شد مادربزرگم تمام دنیا رو براش گشت هرجایی که امکان داشت رفت تا پیداش کنه پیش هر فالگیری که میگفتن....پیدا نمیشد که نمیشد....در عرض این دو سال مادرم و خاله هام و مادربزرگم نابود شدن از غصه...بچه اخر هم بود و حسابی عزیز کرده....و حسااااااااااااااااااااابی مهربون و دلرحم....تا عید امسال یک ادمایی که خدا میخواست رسواشون کنه لباساشو اوردن گفتن تو زمین ما افتاده بود باز چند وقت بعدش دیگه نتونستن این عذاب وجدان و تحمل کنن چند تا استخون ازش اوردن که اینا ...
22 مهر 1393

مهر ماه و تولد مامان فتانه

سلاااااام به همگییی.......یک مدت ننوشتم و الان کلی مطلب دارم ...پس میریم سراغ این چند وقته دخترم از وقتی رفته مهد خیلی چیز ها یاد گرفته خیلی تو رفتاراش تاثیر داشته...خیلی خانمتر از قبل شده و هرچی من میگم میگه چشم مامان...دیگه وقت خوابیدن هم اذیت نمیکنه تو تخت خودش میخوابه و بدون اینکه من پیشش دراز بکشم... چندروز پیش از پله ها افتادیو خدارو شکر اتفاق جدی برات نیفتاد فقط دستت درد گرفته بود گریه میکردی میگفتی پس خداجون چرا زودتر دستمو خوب نمیکنه ...شب با باند دستتو بستم تا بخوابی صبح که بیدارت کردم بری مهد میگی من با این برم؟همه من و مسخره میکنن و باند و دراوردی   مدادرنگیتو به دوستت قرض دادی بهت پس نداد میگی انقدر ...
11 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسم ایلین می باشد